پارت هفتاد و هفتم

زمان ارسال : ۲۴۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

دو هفته گذشته بود و من در خانه‌‌ی خاله سیما حس بهتری داشتم. خاله سیما و دایی مسعود با من مثل دختر نداشته‌‌اشان رفتار می‌‌کردند و اجازه نمی‌‌دادند نم اشک در چشمانم بنشیند. مرتب به من امید می‌‌دادند اوضاع درست می‌‌شود و من و حامد به زودی سر خانه و زندگی خودمان می‌‌رویم. کار هر روز من هم دعا و مناجات به درگاه الهی شده بود تا این‌‌که بالاخره کاظم خان به ایران آمد تا گره از مشکل پسرش ب

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی راضیه جونم 💋❤️ از زهره خیلی بدم میاد دلم میخواد بکشمش😠

    ۵ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    حق داری عزیزم 😍♥️

    ۵ ماه پیش
  • اسرا

    00

    زهره مهسابه چشم رقیب می بینه یاحسادت میکنه کدوم ازاینها؟🙏😘💞

    ۵ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    هر دو 😍♥️

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.